سبک هاي فرزندپروري (7) – نهایی

 

 نظريه» اريکسون:

  بنابر نظريه» تحول رواني اجتماعي اريکسون، شکل گيري شخصيت بر طبق مراحل و بر اساس رشد بدني که تعيين کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجي و هشيار شدن وي نسبت به آن است تحقق مي پذيرد. بر اساس مراحل 8گانه» رواني اجتماعي اريکسون،اهداف و سبکهاي فرزند پروري والدين در مراحل مختلف رشد تغيير مي کند(هترينگتون،1978،به نقل از اسلمي،1385).

سبک هاي فرزندپروري (7) – نهایی

نظريه» اريکسون:
بنابر نظريه» تحول روانياجتماعي اريکسون، شکل گيري شخصيت بر طبق مراحل و بر اساس رشد بدني که تعيين کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجي و هشيار شدن وي نسبت به آن است تحقق مي پذيرد. بر اساس مراحل 8گانه» رواني اجتماعي اريکسون،اهداف و سبکهاي فرزند پروري والدين در مراحل مختلف رشد تغيير مي کند(هترينگتون،1978،به نقل از اسلمي،1385).
در مرحله اول رشد رواني اجتماعي اريکسون که اعتماد در برابر عدم اعتماد مي باشد و از تولد تا 18 ماهگي را شامل مي شود،هدف اصلي فرزند پروري در اين مرحله پاسخگويي به نيازهاي فرزند مي باشد. هدف اصلي فرزندپروري براي کودکاني که در سنين 18 ماهگي تا 3 سالگي به سر مي برند و در مرحله خود مختاري در برابر شک وترديد مي باشند،کنترل رفتار فرزندان مي باشد.براي کودک 3 تا 5 ساله که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر مي برد،هدف عمده فرزندپروري بايد پرورش خود گرداني باشد(هترينگتون،1978،به نقل از اسلمي،1385).
مرحله چهارم که اريکسون اين مرحله را کارايي در برابر احساس حقارت ناميده است و کودکان 5 تا 11 ساله را در بر مي گيرد، هدف اصلي فرزندپروري ترقي دادن و پيشرفت کودک است.در مرحله پنجم که دوران نوجواني است(1113 سالگي)و مرحله هويت در برابر آشفتگي مي باشد، هدف اصلي فرزند پروري تشويق به استقلال و حمايتهاي عاطفي است(هترينگتون،1978،به نقل از اسلمي،1385).

الگوي زيگلمن
زيگلمن روشهاي ارتباطي والدين و فرزندان را به چهار قسمت کلي تقسيم کرده است:
1   -والدين مقتدر         -2 والدين مستبد
3   -والدين سهل گير     4-والدين مسامحه گر يا بي اعتنا
که در زير ويژگي هاي هر يک از آنها را مورد بحث قرار مي دهيم.

والدين مقتدر : والدين مقتدر انعطاف پذير و مطالبه کننده هستند. آنها بر روي فرزندانشان کنترل اعمال مي کنند اما در عين حال پذيرنده و پاسخ دهنده نيز هستند. به طور پيوسته آن قوانين را اجرا مي کنند. آنها همچنين دليل و منطق اين قوانين و محدوديت ها را توضيح مي دهند. نسبت به نيازها و ديدگاههاي کودکانشان پذيرنده هستند و مواقعي که آنها در حال توصيه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نيز رعايت مي کنند (زيگلمن،1999).
مقررات واضحي براي رفتارهاي کودکان وضع مي کنند. قاطع هستند ولي سخت گير و تحميل کننده نيستند. روشهاي انضباطي شان حمايتي است تا اينکه تنبيهي باشد. آنها مي خواهند کودکانشان ابراز وجود کنند. همچنين اين کودکان از لحاظ اجتماعي مسئوليت پذير و خودنظم ده و اهل مشارکت مي باشند (بامريند،;1991 نقل از زيگلمن،1999)
والديني که از سبک اقتدار منطقي استفاده مي کنند به فرزندان خود مي آموزند که درگيري و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد ديگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئوليت مي دهند و براي رسيدن فرزندان به حداکثر سطح رشدي لازم براي دستيابي به يک فرديت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم مي آورند(زيگلمن،1999).
والدين مستبد: اين والدين قوانين را به طور انعطاف ناپذيري تحميل مي کنند. از نظر تربيتي خشن و تنبيه گرند. با رفتار بد مقابله مي کنند و کودک بدرفتار را تنبيه مي کنند. ابراز محبت و صميميت آنها نسبت به کودکان در سطح پايين است. آنها اميال کودکان را در نظرنمي گيرند و عقايدشان را جويا نمي شوند. کودکان داراي چنين والدين ثبات روحي و فکري ندارند و خويشتن را بدبخت مي پندارند. آنها زود ناراحت مي شوند و در برابر فشارهاي رواني آسيب پذيرند.
والدين مستبد از نظر درخواست کنندگي و دستوردادن در سطح بالايي هستند اما پاسخ دهنده نيستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضيح دادن اطاعت شود. همچنين آنها محيط هاي ساختار يافته با قواعد واضح فراهم نمي کنند(زيگلمن،1999).
والدين سهل گير : اين والدين نسبت به آموزش رفتارهاي اجتماعي سهل انگار هستند. نظم و ترتيب و قانون کلي در اين نوع خانواده حاکم است و پايبندي اعضا به قوانين و آداب و رسوم اجتماعي بسيار کم است. هر کس هر کاري که بخواهد مي تواند انجام دهد. فرزندان در چنين خانواده هايي داراي استقلال فکري و عملي هستند و به سبب هرج و مرج، نوعي تزلزل روحي در اين گونه خانواده ها به چشم مي خورد.
اين تزلزل باعث بي بند و باري کودکان شده و سبب مي شود آنان نسبت به زندگي احساس مسئوليت نکنند. همچنين از ويژگي هاي فرزندان رشديافته در چنين خانواده هايي مي توان گفت آنها در مقابل بزگسالان مقاوم و لجوجند. آنها داراي اتکاي به نفس پاييني هستند، زود خشمگين و زود خوشحال مي شوند، تکانشي و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهاي رواني دچار مشکل مي شوند (زيگلمن،1999).

والدين مسامحه گر يا بي اعتنا ( بي کفايت يا طرد کننده):
والديني که کنترل پايين و پذيرش پايين را ترکيب مي کنند، نسبتا در پرورش کودکانشان غيرمداخله گر هستند. به نظر مي رسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمي کنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت ديگر آنها به گونه اي غرق در مشکلات خود شده اند که نمي توانند نيروي کافي براي برقراري و اجراي قوانين اجتماعي انجام دهند (زيگلمن،1999).
والدين بي توجه ،هم کم توقع و هم طردکننده هستند. فرزندان آنها يعني کودکاني که محبت يا پذيرش ناچيزي از جانب والدين خود تجربه کرده اند و همزمان انضباط کم يا نظارت ناهماهنگ والدين در مورد آنها اعمال شده است، در سالهاي بعدي مشکلات سازگاري نشان مي دهند; به ويژه زماني که تنبيه بدني روي آنها اعمال شده باشد. وقتي کودکان تنبيه بدني تجربه مي کنند، مي آموزند که استفاده از خشونت روش مناسبي براي حل درگيري و اختلافات است. در نتيجه تمايل پيدا مي کنند از چنين روشي براي حل درگيري و اختلافات استفاده کنند. از همين رو کودکاني که تنبيه جدي شده اند در خطر ابتلا به مشکلات رفتاري قرار دارند و به آزار و اذيت ديگران مي پردازند (زيگلمن،1999).
با اندکي تامل متوجه مي شويم ديدگاه زيگلمن با ديدگاه شيفر تفاوت چنداني ندارد و تفاوت بيشتر در الفاظ است. در واقع بايد گفت ديدگاه ارائه شده از سوي شيفر عليرغم گذشت ساليان زياد همچنان ثابت باقي مانده است، زيرا والدين مقتدر زيگلمن همان والدين گرم و کنترل کننده شيفر، والدين مستبد زيگلمن همان والدين سرد و کنترل کننده شيفر، والدين سهل گير زيگلمن همان والدين گرم و آزاد گذارنده شيفر و والدين مسامحه گر زيگلمن همان خانواده سرد و آزاد گذارنده شيفر مي باشد.

نگرش هاي فرزندپروري
منظور از نگرشهاي والدين، انديشه ها، احساسات و آمادگي هاي آنها براي عمل در رابطه با تربيت فرزندانشان مي باشد. بطور کلي اعتقاد بر اين است که سه نگرش عمده در مورد تربيت فرزندان در والدين وجود دارد (ملک مکان، 1378):
الف- نگرش سلطه گري: والديني که داراي اين نوع نگرش هستند معتقدند ضرورتي ندارد براي دستوراتي که به کودک مي دهند، دليل يا توجيهي بياورند. آنها معتقدند بايد براي فرزندانشان محدوديت هايي اتخاذ کنند.
ب- نگرش تملکي: اين نگرش در والديني وجود دارد که معتقدند با حمايتهاي افراطي از فرزندانشان آنها را تحت کنترل خود در آورند. اين گونه والدين دوست دارند آنچه دارند، وقف فرزندانشان کنند ولي کودکانشان هميشه وابسته به آنها باقي بمانند. ويژگي بارز اين گونه والدين اين است که دوست دارند قطع وابستگي عاطفي کودکانشان به آنها هرچه بيشتر به تاخير افتد و فرزندانشان هميشه در مرحله طفوليت باقي بمانند.
ج- نگرش بي اعتنايي: اين نگرش باعث مي شود والدين معتقد شوند نبايد روي رفتار فرزندانشان کنترل داشته باشند. همچنين نبايد براي تغيير رفتار کودکان از پاداش يا تنبيه استفاده کنند. آنها از فرزندان خود انتظار ندارند که عاقلانه فکر کنند. در ضمن نسبت به فرزندان خود هيچ گونه محبت يا صميميتي نشان نمي دهند. چنين والديني که داراي نگرش بي اعتنايي هستند، کودکانشان را به حال خود رها مي کنند بي آنکه به آنان سرمشقي از يک الگوي بزرگسال بنمايانند (ملک مکان، 1378).

  اقتدار و نفوذ والدين در خانواده و فوايد آن
لازم به ذکر است که نفوذ و اقتدار در خانواده امري ضروري است و اين در حالي است که نمي توان براي اقتدار نسخه نوشت. اقتدار يکي از مسائل داخلي خانواده است. اگر کودک احساس آرامش کند و فعاليت سازگارانه در زندگي داشته باشد، ديگر لازم نيست والدين هميشه مراقب او باشند. اگر زن و شوهر با هم سازگار و مهربان باشند، عموما واکنش هاي درست و عادلانه اي خواهند داشت. آنها احترام خود و فرزند خود را حفظ خواهند کرد و در نتيجه، کودک از آنها اطاعت مي کند. زيرا مي داند با والدين قاطع و حقيقي روبروست. در واقع کودک جنبه هاي مصنوعي رفتار والدين را کاملا حس مي کند. اغلب والدين استنباط شان از اقتدار به اين شکل است که مثلا مادر تصور مي کند از همان زمان گهواره موظف است به تربيت کودک بپردازد، بنابراين براي هر چيز سر او داد مي زند که “پايت را روي زمين نکش”، “چيزي در دهانت نگذار”، “درست بشين” و از اين قبيل. در نتيجه اين شرايط، کودک دائما ناپايدار و خشمگين است. والدين با امر و نهي پي در پي و دستورات مکرر، نيز همراه با خشم، بحث و مجادله طولاني، مشاجره، انتقاد از يکديگر در مقابل کودک، تناقض گويي و تغيير عقيده; اقتدار خود را از دست مي دهند. والدين هنگامي نفوذ بيشتري دارند که به هم پيوستگي روابط پدر – مادر بيشتر از روابط والدين – کودک باشد ( کيپک و پالمر1997).
وقتي روابط والدين – کودک چسبنده تر از روابط پدر – مادر باشد يا اينکه سلسله مراتب اقتدار معکوس باشد (فرزندان بيشتر از والدين اقتدار داشته باشند) کنش ها و تعاملات درون خانه خوش بينانه نخواهد بود (گرينگ و مارتي ، 1993 )
مزاياي فرزندپروري مقتدرانه(قاطعانه)(بالغانه) : استينبرگ و همکاران (1994) اظهار کرده اند پژوهش در زمينه شيوه هاي فرزندپروري نشان داده است نوجوانان خانواده هاي مقتدر داراي مزاياي خوبي هستند (براي مثال بامريند، ;1991 لامبورن و همکاران، 1991).

سبک مقتدرانه موجب پايداري شايستگيهاي کودک مي شود که به اعتقاد بامريند(1968)همين امر باعث رشد فوق العاده است. اما همانند ساير نتايج همبستگي، اين رابطه» هميشگي نيز مي تواند تفسيرهاي گوناگوني داشته باشد؟

تاثيرات سودمند شيوه هاي فرزندپروري اي که رفتارهاي سخت گيرانه را با پاسخ گويي، درهم مي آميزد احتمالا به واسطه مکانيزم هاي مختلفي صورت مي گيرد. برجسته ترين اين عوامل آن است که چنين روش فرزندپروري باعث افزايش قابليت ها و توانايي ها شده و چنين کودکاني با توانمندي، کمتر در معرض خطر انجام رفتارهاي مشکل ساز قرار خواهند داشت (بامريند، ;1986 مکوبي و مارتين، 1993). علاوه بر اين بامريند (1986) نشان داده است نوجوانان والدين پاسخگو و سخت گير احتمال دارد اقتدار والدين خود را به عنوان عملي منصفانه و قانوني قضاوت کنند و بدين ترتيب اين احتمال وجود ندارد که اقتدار والدين خود را ناديده بگيرند. با قانوني دانستن اقتدار والدين، نوجوانان احتمال بيشتري دارد تا نظارت و قوانين والدين خود را که رفتار آنها را محدود مي سازد بپذيرند و اين نوجوانان به حد کمتري در برابر نفوذ گروههاي همسالان آسيب پذيرند.

مطلوبيت نتايج رشد با فرزندپروري مقتدرانه با دو ويژگي اساسي در ارتباط است:
1 –   در نظر گرفتن محدوديت هاي رفتاري کودک
2 –   پاسخ دادن به نيازها و اعمال او با صميميت و مهرورزي(استينبرگ، المن و مانتس، 1989).
والدين کودکان رشد يافته از تاکتيکهاي مطلوب استفاده مي کنند،به اين دليل که نوجوانان آنها داراي هماهنگي و خوي فرمانبرداري هستند.باز هم بامريند به اين نکته اشاره مي کند که در خانواده هاي مقتدر اغلب کودکان در مقابل راهنمايي کردن بزرگسالان مقاومت مي کنند، اما والدين با آنها صبورانه و منطقي برخورد مي کنند.به اين صورت که نه تسليم خواسته هاي نامعقول فرزندان مي شوند و نه پاسخ تند و مستبدانه به آنها مي دهند. بامريند تاکيد مي کند که فقط مهار شديد چندان موثر نيست،بلکه استفاده منطقي و معقول از کنترل شديد،باعث تسهيل عقل مي شود(به نقل از مجد،1383).

به هر حال خصوصيات خود کودک نيز در تسهيل کاربرد سبک مقتدرانه موثر است. بدين معني که کودکان مشکل دار، با احتمال بيشتري نظم اجباري را مي پذيرند. بعضي از والدين به هنگام مقاومت کودک در برابر آنها واکنشهاي ناپايدار نشان مي دهند.اول با تغيير کردن و بعد با تسليم شدن باعث تقويت رفتار سرکشي کودک مي شوند. والديني که هر دو سبک مسامحه کار و مستبد را به صورت جسته و گريخته به کار مي برند،فرزندانشان پرخاشگر و مسئووليت ناپذير مي شوند و در مدرسه عملکرد ضعيفي دارند. به تدريج روابط بين سبک فرزندپروري والدين و بدکنشي کودکان بيشتر دو جانبه مي شود. کودک تکانشي و بد خو ; با ثبات بودن،منطقي بودن و صبوري را براي والدين بسيار سخت مي سازد(برک،1997،به نقل از اسلمي ،1385).

اين موضوعات منعکس کننده فرزندپروري دلسوزانه است. چرا فرزندپروري مقتدرانه اين قدر خوب کار مي کند؟ چندين توضيح براي اين عملکرد امکان پذير است. اولا زماني که والدين از فرزندان خود توقع رفتارهاي سنجيده و معقول دارند، در واقع آنها مسئوليت هاي افراد را در قبال يکديگر روشن کرده اند. زماني که والدين خط و مشي هاي صريح و همساني براي رفتار ارائه مي دهند، کار کودک را براي طبقه بندي دنياي اجتماعي به مراتب آسان تر مي سازند. ثانيا هنگامي که تقاضاي والدين با توضيحات منطقي همراه باشد، احتمال بيشتري وجود دارد که کودک محدوديت هاي اعمال شده بر رفتارش را بپذيرد. ثالثا هنگامي که والدين واکنش هاي کودک را مدنظر قرار مي دهند و مهر و محبت از خود نشان مي دهند، کودک مفهوم کنترل بر اعمالش را درک مي کند و حس با ارزش بودن را به دست مي آورد. به عنوان مثال يکي از تحقيقات تائيد مي کند نوجوانان والدين مقتدر داراي حس مناسب استقلال فکري و اعتماد به نفس بوده و مفهوم کنترل را در زندگي شان احساس مي کنند (استينبرگ، المن و مانتس، 1989).

بدين ترتيب نتيجه نهايي شيوه فرزندپروري مقتدرانه، کودکي شايسته است که سازگاري رواني موثر و نتيجه بخشي از خود بروز مي دهد (باکاتو، 1998). همچنين اين روش داراي ترتيبي است که به لحاظ عاطفي مطمئن مي باشد پدر يا مادر محيط ثابت و محکمي ايجاد مي کنند که کودک در اين محيط پيام هايي را دريافت مي کند که او را به عنوان فردي داراي حقوق فردي ارزيابي مي کند. اين روش مي تواند کاملا براي رشد عزت نفس و استقلال فکري مطلوب باشد. پدر و مادر به صراحت مسئوليت ها و دلايل را بيان مي کنند. اين روش مي تواند ميزان آگاهي از احساسات ديگران، درک استانداردهاي اجتماعي و اخلاقي، و آرزوها و اميدها نسبت به اهداف مشترک (از قبيل پيشرفت تحصيلي) را افزايش دهد. بعلاوه پدر يا مادر روشهاي تعاملي را ايجاد و تسريع مي کنند که مستلزم تبادل افکار و انعطاف پذيري و تلاشهايي در جهت درک متقابل باشد. اين کار مي تواند مهارتهايي را در روابط بين فردي پرورش دهد که اين مهارتها در عوض مي توانند به تعامل و کنش هاي متقابل و حساس اجتماعي با همسالان کمک کرده و در نتيجه کودکان محبوب تر با سازگاري بيشتر و بهتر را تربيت کند.

به طور کلي تحقيقات مختلف مطرح مي کنند نوجواناني که از خانواده هاي مقتدر هستند نسبت به همسالانشان که از خانواده هاي استبدادي سهل گير و يا مسامحه گر هستند، از نظر رواني و اجتماعي شايستگي بيشتري دارند. آنها مسئوليت پذير، انطباقي، خلاق، کنجکاو و داراي اعتماد به نفس هستند (مظلوم، 1382).

برجعلي (1380) دلايل اينکه چرا شيوه فرزندپروري مقتدارنه موجب حمايت از شايستگي فرزندان مي شود را اين گونه عنوان مي کند:
الف- اگر کنترل به صورت منصفانه و با استدلال باشد نه بي رويه و دلخواه، احتمال زيادي دارد که اين کنترل دروني شود.

ب- شيوه تربيتي والديني که در حفظ استانداردها در مورد فرزندان ثابت قدم هستند، الگوهايي از رفتارهاي ابراز وجود و اعتماد به آنها ارائه مي دهد. همچنين تقويت کنندگي اينگونه والدين موثر است و کودکان را براي دستيابي به انتظاراتشان تقويت مي کنند و عدم تقويت بعضي از کارها چون توام با مهرباني و دلسوزي است، تاثير بهتري خواهد داشت.

ج- توقع والدين مقتدر با توانايي فرزندان در پذيرفتن رفتارهاي خويش متناسب است. از اين رو اين گونه والدين کودکان را متقاعد مي کنند که افراد با کفايتي هستند و مي توانند در کارها موفق شوند و اين برخورد موجب رفتار پخته و مستقل و افزايش سطح حرمت خود مي شود.
به نظر مي رسد که سبک قاطعانه والدين اگر با توضيحاتي در مورد قواعد و انتظاراتشان همراه باشد ، از جهات بسياري استقلال همراه با مسئوليت پذيري را در نوجوان پرورش مي دهد.

 نخست اينکه اين روشها امکاناتي براي خودمختاري نوجوانان فراهم مي کند که البته با راهنماييهاي والدين علاقه مند به برقراري ارتباط با نوجوانان همراه است ،دوم اينکه اين روشها نوجوان را تشويق مي کند تا با والدين همانندسازي کنند،همانندسازي که بيشتر بر اساس محبت و احترام والدين به نوجوان است نه بي اعتنايي و سهل انگاري آنان .از نظر رايان و دسي اولين گام براي دروني شدن ارزشها برقراري ارتباط با افرادي است که براي کودک مهم اند و چون سبک فرزند پروري مقتدرانه اين امکان را فراهم مي کند، منجر به دروني سازي آن مي شود،سوم اينکه با سرمشق شدن به نوجوانان نشان مي دهد که خودمختاري ممکن است ولي، در چارچوب نظم دموکراتيک(دهياش،1382،به نقل از اسلمي،1385).

  طبقه اجتماعي و سبک فرزندپروري
طبقه اجتماعي يا وضعيت اقتصادياجتماعي به موقعيت فرد در جامعه يعني طبقه بندي شدن وضعيت يا قدرت اجتماعي اشاره دارد. مک کوبي(1980،به نقل از ماسن،ترجمه ياسايي،1383)پيشنهادهاي تحقيقي درباره پرورش فرزند را مورد بررسي قرار داده و نتيجه مي گيرد که والدين طبقه اجتماعي بالا با والدين طبقه اجتماعي پايين حداقل در 4 زمينه تفاوت دارند:
1   -والدين متعلق به طبقه اقتصادي -اجتماعي پايين تر بر احترام و اطاعت،پاکيزگي،ظرافت و پرهيز از مشکل تراشي گرايش دارند. در حالي که والدين با طبقه اقتصادي-اجتماعي بالاتر بيشتر بر شادماني،حس کنجکاوي، استقلال، خلاقيت و بلندهمتي تاکيد دارند.

2   -والدين طبقه اقتصادي-اجتماعي پايين ،بيشتر محدودکننده و مستبد هستند و اغلب هنجار دلخواه خود را برقرار مي کنند و آنها با استفاده از اعمال قدرت به شکل انضباط به کودکان القا مي نمايند.والدين با طبقه اقتصادي اجتماعي بالاتر ،گرايش به سبکهاي پذيرندگي دارند و بيشتر از سبکهاي استنتاجي استفاده مي کنند تا انضباطي.
3   -والدين با طبقه اقتصادي-اجتماعي بالا با فرزندان خود بيشتر صحبت مي کنند و از زبان پيچيده تري استفاده مي کنند.
4 –   والدين با طبقه اقتصادي-اجتماعي بالا ،تمايل بيشتري به نشان دادن نرمي،صميميت و مهرباني با فرزندان خود دارند.
البته بايد خاطر نشان کرد که اين تفاوتها مربوط به طبقه اجتماعي والدين نشان دهنده يک ميانگين گروهي است تا يک اختلاف کلي. بعضي از والدين طبقه متوسط بسيار محدودکننده و تحکمي و رويکردشان نسبت به پرورش فرزند مسامحه کار است، در حالي که بسياري از والدين طبقه پايين ، بيشتر شبيه گروه متوسط عمل مي کنند(به نقل از اسلمي،1385).

  فرهنگ و فرزندپروري
به نظر مي رسد که زمينه فرهنگي خانواده، تاثير مهمي در   باورهاي والدين براي پرورش فرزندان داشته باشد.
تفاوتهاي فرهنگي ،مي توانند تفاوتهاي خاصي را در اعتقادات،باورها و نگرشهاي والدين در مورد فرزندان بوجود آورند. مطالعات نشان مي دهند که والدين با پيشينه و زمينه فرهنگي متفاوت، در درون يک جامعه ،در نظرات خود از فرزندپروري و رشد کودک متفاوت مي باشند(بورنشتين113،1991).بدين ترتيب اگر جوامع و گروه هاي اجتماعي در مفاهيم خود از خصوصيات مورد نظرشان در مورد کودکان تفاوت داشته باشند،شايد بتوان گفت که باورهاي والدين به طورمنطقي در مورد رشد خصوصيات مورد نظرشان در مورد کودک نيز متفاوت خواهد بود.
کوهن (1969)معتقد است که الف:عناصر درون زمينه فرهنگي والدين،اهداف و ارزشهايي را که براي فرزندان خود دارند تحت تاثير قرار مي دهند.ب:اين ارزشها منجر به تفاوتهايي در فرزندپروري خواهد شد.ج: تفاوت در نوع رفتارهاي والدين سر انجام منجر به تفاوت در عملکرد کودک خواهد شد.
زمينه اصلي که فرهنگهاي جمع گرا را از فرد گرا متفاوت مي کند;پيوندهاي درون نسلي ،وابستگي و چگونگي تفردشان است   (داوري و منشار،2006 ).
درحاليکه در جوامع فردگراي غربي انتظار دارند، نوجوان با نگرشها و ارزشهاي متفاوت از خانواده خود جدا شوند و به لحاظ عاطفي نيز از آنها جدا شوند و به خود متکي باشند; نوجوانان در آسيا،آفريقا و آمريکاي جنوبي،يعني جاييکه سيستم فرهنگي اجتماعي هنوز استبدادي و جمع گرا است،جدايي از خانواده تشويق نمي شود.(تريانديس،1996،1990;داوري و سيکل، 1996; نقل از داوري و منشار،2006).
در مطالعه اي داوري و منشار(2005) گزارش کردند ،عربها در سيستم فرهنگي جمع گرا و مستبدانه زندگي مي کنند که در آن خانواده (گسترده)مهمتر از فرد است در نتيجه استقلال و خودشکوفايي تشويق نمي شود;زيرا آن را بنعوان نوعي خودپرستي تلقي مي کنند.
در اين مطالعه با عنوان” سبکهاي فرزندپروري،تفرد،و سلامت روان نوجوانان مصري” نتايج نشان مي دهد شيوه مقتدرانه با پيوند بيشتر با خانواده (ناهمسان با مطالعات غربي که شيوه مقتدرانه با استقلال مرتبط است)و سلامت روان بيشتر(همسان با مطالعات غربي)مرتبط است. بدين ترتيب به نظر مي رسدکه سبک مقتدرانه در جوامع عرب ارتباط و پيوند را پرورش دهد.همچنين نتايج مطالعه نشان داد سبک مستبدانه با سلامت رواني مرتبط نيست (همسان با نتايج فلسطينيها، و ناهمسان با نتايج غربي که سبک مستبدانه منجر به اختلال رواني مي شود).
نتايج بيانگر اين است که معنا و اثر سبک مستبدانه در فرهنگ جمع گراي مستبد،اساسا با جامعه فردگراي آزاد متفاوت مي باشد ،و فقدان ارتباط بين سبک مستبدانه و سلامت روان در جوامع عربي ;شايد نشانه اين باشد که شيوه فرزندپروري مستبدانه آنقدر که در جامعه فردگرا اثر سو» دارد،در جامعه جمع گرا و استبدادي اثرات منفي ندارد.(داوري و منشار،2006).
جنسيت و فرزندپروري(پيشينه تجربي)
در مطالعه اي که داوري(2004)در زمينه فرزندپروري روي نمونه فلسطينيهاي عرب مقيم اسراييل انجام داد تفاوتهاي جنسيتي معناداري را مشاهده نمود.او دريافت دختران عرب شيوه هاي فرزندپروري مقتدرانه تر و پسران عرب بيشتر شيوه فرزندپروري مستبدانه تر را گزارش مي کنند.

منبع: http://www.behroozan.ir

، ،

9 thoughts on “سبک هاي فرزندپروري (7) – نهایی

  1. سايت خيلي مفيدي داريد…من هميشه مشالبتونو دنبال ميكنم. خسته نباشيد. ولي ممكنه در مورد لكنت زبان كودك پيش دبستاني نيز توضيح دهيد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *