***
راهکارهای روانشناختی برای پر کردن شکاف نسلها در واقع چیزی نیست جز توصیه به پرورش مهارتهای اجتماعی. البته این مهارتهای اجتماعی وقتی پای بزرگترها وسط میآید اما و اگرهایی دارد که در ادامه میبینید.
حرف بزنید
سکوت، سکوت، سکوت. جنس شکافی که بین دو نسل وجود دارد همین است: سکوت. اینقدر بددل نباشید. حتی اگر پدرتان سخنرانی فرمودند، حتی اگر مادرتان از زندگی شبکهای و سوشال تورکهای رنگوارنگ چیزی نمیدانست، حتی اگر خواهر کوچکترتان از سختیهای قبول شدن در دانشگاه در دههی 70 اندکی اطلاع نداشت (این را فقط به خاطر نسل سومیها نوشتم) فرض را بر نفهمیدن نگذارید. گفتوگو به هر نحوی از دیوار بلند سکوت بهتر است و گفتوگوی بهقاعده از گفتوگوی الابختکی بهتر و بهتر. برای اینکه گفتوگویتان بهقاعده باشد باید مهارتهای ارتباط با دیگران را بلد باشید. این مهارتها وقتی که طرف مقابل از نسل قبل باشد، سختتر و سختتر است.
شکاف بین نسلها
به دنبال حرف مشترک بگردید!
یکی از اصول گفتوگوی بهقاعده این است که هیچکدام از طرفین حوصلهاش سر نرود. اگر حرفتان از جنس «درخواست پول توجیبی بیشتر» یا «دفاع از دیر آمدن به خانه» است که هیچ، اما اگر میخواهید همینجوری یا نسل قبلتان مراودهای کرده باشید، موضوعی پیدا کنید که برای نسل قبلی هم دغدغه باشد. موضوع هم که ماشالا فراوان است. از وضعیت تیم ملی فوتبال بگیر تا گران شدن دلار و سکه میتواند برای هر دو نسل دغدغه باشد. فقط یادتان باشد که بالاخره دارید با یک نسل قبلتر از خودتان حرف میزنید و اگر زد به فاز نوستالژی و تعریف کردن روزگار جوانی و دورهی ارزانی، باید تحمل کنید. تازه میتوانید از توی همین اطلاعات نوستالژیک چندین ستون «روزها» را مفت و مجانی به دست بیاورید. پیدا کردن حرف مشترک و پی آن را تا آخر گرفتن احتمالاً بهترین راهحلی است که میتوان برای حرف زدن با نسل قبل ارائه داد. در ضمن، تحقیقات بومی نشان میدهد در حوزهی عمومی (یعنی چیزهایی که منافع عمومی را تأمین میکند و ارزشهایی مثل آزادی، عدالت و دانش) اصلاً بین دو نسل شکافی وجود ندارد و مسئله در مورد حوزهی خصوصی ( مثل نحوهی پوشش، علایق شخصی و از این حرفها) است. یعنی شما میتوانید حرفهایتان را از حوزهی خصوصی بکشید بیرون.
همدل باشید
برای یک گفتوگوی بهقاعده دومین اصل این است که بتوانید خودتان را جای طرف مقابلتان بگذارید؛ یعنی همان مهارت همدلی. اما وقتی که دو نسل دارند با هم حرف میزنند، همدلی واقعاً سختتر میشود. نسل قبل تجربهی بیشتری دارد، جور دیگری به دنیا نگاه میکند، دغدغههایش چیز دیگری است، بحرانهای عاطفیاش از جنس دیگرند و مهمتر از همه، فکر میکند که نسل جدید به خاطر تجربهی کمترش از درک بعضی چیزها عاجز است. اما شما میتوانید با یک گفتوگوی همدلانه این فرض را بریزید به هم؛ یعنی جوری در مورد حرفهای نسل قبلتان اظهار نظر کنید که او متوجه شود لااقل تا حدی توانستهاید حرفش را بفهمید. برای این کار لازم است وقتی نسل قبلی دارد در مورد یک چیز عاطفی حرف میزند، مثلاً دارد از مرگ پدرش میگوید، شما هم سوالهای عاطفی کنید. مثلاً این که «خیلی اذیت شدی، نه؟» و وقتی حرفهای منطقی وسط بود، مثلاً پدرتان داشت در مورد شرایط سیاسی در اول انقلاب تحلیلهایش را ارائه میداد، شما هم سوالهای خردمندانه کنید. خلاصه اینکه، وقتی یک نفر دارد حرفهای عاطفی میزند معنایش این است که یک جای مغزش فعال است و هروقت حرفهای منطقی میزند یک جای دیگر. شما با یک سوال بیربط یک جای بی ربط از مغز را فعال میکنید و این اعصاب هرکسی را میریزد به هم. اعصاب نسل قبلتان را به هم نریزید.
شکاف بین نسلها
گوش کنید
نه، اشتباه نکنید. اصلا منظور من این نیست که ساکت بنشینید و به سخنرانی تکراری نسل قبل گوش جان بسپارید. نه، اما وقتی که دو نفر دارند با هم حرف میزنند بالاخره همیشه این نقشها جابهجا میشوند و یک نفر به تناوب سخنران و گوشدهنده میشود. اگر میخواهید گفتوگو با نسل قبل ادامه پیدا کند، باید به او ثابت کنید که حرفهایش فقط یک سری موج صوتی نیستند که از ساحل گوش چپ وارد میشوند و از کرانهی گوش راست خارج. حتی اگر دارید واقعاً به حرفهای نسل قبلتان گوش میدهید اما ساکت ماندهاید، راهحل خوبی را انتخاب نکردهاید. گوش دادن فعال یعنی اینکه شما با یک سری کلمه و حرکت بدنی نشان بدهید که دارید گوش میدهید. این ژستهای بدنی از حرکات سر به شیوهی مصاحبهکنندههای تلویزیونی را شامل میشود تا برقرار کردن رابطهی چشمی یعنی مستقیم توی چشم طرف نگاه کردن. کلمههای بازخوردی هم نشان میدهد که شما دارید فعالانه گوش میدهید، کلمههایی مثل «تا اونجایی که من فهمیدم شما میگین …». گوش دادن به حرفهای نسل قبل خیلی سخت است. هر لحظه ممکن است به دام کسالت یا جسارت بیفتید. مواظب باشید لطفا.
خردمند باشید
شنیدهاید که میگویند بعضی از آدمها از سن خودشان خیلی بزرگترند. این حرف خیلی حرف عمیقی است. واقعاً گاهی لازم است آدم از شرایط سن خودش بیرون بیاید و به این فکر کند که مثلاً بیست سال دیگر چه دغدغههایی دارد، چه مسئولیتهایی دارد و دنیا را چطور نگاه میکند. این نگاه سالمندانه به زندگی هم مفهوم زندگی را در سرتان زیرورو میکند و هم باعث میشود که حرفهای نسل قبلتان را بهتر بفهمید. مطمئن باشید وقتی به پدرتان بیشتر حق میدهید
وبلاگ ماهنامه سپیده دانایی
دپارتمان کودک و مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره احیا