زن برای لحظه ای در اتاق پسرش را باز کرد، پسر پشت میز رایانه نشسته بود، گوشی سیاه رنگی درگوش هایش قرارداشت، چشم هایش به مانیتور دوخته شده بود و مردمک سیاه رنگ نگاهش مدام این طرف و آن طرف حرکت می کرد. زن باصدای آرامی گفت:” میثم جان ناهار آماده اس.”میثم نگاه از صفحه […]
ادامه مطلب