فرزندم و غر ولندهایش برای کمک در کار خانه
هر وقت از فرزندم میخواهم کاری انجام دهد، غر میزند، با بیادبی مخالفت میکند یا آنقدر کش و قوس میدهد و انجام کار طول میکشد که پشیمان میشوم و دفعه بعد سعی میکنم خودم امور را حل و فصل کنم.
ولی احساس میکنم خیلی خستهام.کاش راهی بود تا بچهها قسمتی از خانه را منظم میکردند. چطور آنها را وادار کنم تا بدون نق زدن همت کنند و مسئولیت پذیر باشند؟بهرغم آنکه گفته میشود کار کودک برای کسب درآمد تبعات سوء دارد اما تعیین کارهای روزمره برای بچهها، یکی از بهترین راههای ایجاد عزت نفس و احساس رقابت در آنهاست. کارهای منظم روزمره، عادات مفید و گرایش خوبی نسبت به کارکردن ایجاد میکند. این نقش درسهایی ارزشمند در مورد زندگی به ما میآموزد و این درک را بهوجود میآورد که برای اداره یک خانه، کارهایی هست که باید انجام شود.
وقت به سرعت میگذرد و به همین دلیل اغلب احساس میکنیم در منزل به مقداری کمک نیاز داریم. تاکنون چندنفر از والدین، نزدیکترین منبع توان بالقوه، یعنی نیروی فرزندانشان را مورد بهرهبرداری قرار دادهاند؟ اغلب مادران میگویند: استفاده از این پتانسیل در خانه، ایدهای عالی است ولی کمک کودک، بیش از آنچه موجب صرفه جویی در وقت شود، زمان ما را میگیرد. این نظر در ظاهر درست است و والدین شاید بتوانند کارها را سریعتر و بهتر از فرزندانشان انجام دهند ولی آیا درپیش گرفتن چنین روشی درست است؟ کمک کردن کودک در منزل، کاری منطقی، جالب و حتی ضروری است چون طفل باید کارها را بیاموزد و والدین نیز به کمک او نیاز دارند.
علم روانشناسی بر این باور است که چهار نیاز عمده عاطفی وجود دارد که باید از همان روزهای آغازین زندگی برآورده شود تا کودک بتواند از یک نوزاد درمانده به یک بزرگسال رشدیافته بالغ تبدیل شود. این نیازها عبارتند از: 1- عشق و امنیت 2- کسب تجارب جدید 3- تحسین و قدردانی 4- مسئولیتپذیری که بحث این موضوع است.
اگر به کودک اجازه داده شود در نحوه مراقبت از خود و در مسائل روزمره همچون غذا خوردن، لباس پوشیدن و شستوشو استقلال عمل داشته باشد، این نیاز برآورده خواهد شد. این نیاز همچنین درصورتی هم که به او اجازه داده شود وسایل شخصی داشته باشد، اگر چهکوچک و کمبها اما در مالکیت مطلقش باشد، برآورده میشود. به موازات رشد کودک، حیطههای مسئولیت او نیز باید گسترش یابد تا نهایتاً بازتاب اعمال خود را بهعهده بگیرد، بهگونهای که هنگام بلوغ کامل، در برابر دیگران هم حس تعاون و همدلی کند. اعطای استقلال فزاینده بهمعنای آن نیست که والدین از اعمال دیدگاهها، سلیقهها و انتخابهای شخصی خود اجتناب کنند یا دلیلی برای توجیه آنها ارائه نکنند و یا به این معنا نیست که آنان در زندگی کودک، هیچ دخالت یا مشارکتی نکنند و تمام حرکات او را بپذیرند. بر عکس اطفال باید برای راهنماییها و محدودیتها چارچوبهایی در اختیار داشته باشند. یک کودک باید بداند چه چیزی از او انتظار میرود؟ و مجاز به انجام چه کارهایی است؟ چه حدودی را باید رعایت کند؟ و به چه دلیل؟ والدین هم باید بدانند چطور میتوان به کودک نابالغ و بیقید و بند، مسئولیتپذیری را آموزش داد؟ پاسخ این است که باید به فرزند مسئولیت داده شود تا بهصورت عملی آنرا بیاموزد. مثل هر مهارت دیگری این مقوله نیز به تمرین نیاز دارد که باید تحت هدایت بزرگسالان صورت گیرد و تدریجاً از میزان آن کاسته شود. در غیراین صورت کودک در برابر خود، دیگران و حتی اشیای مادی احساس مسئولیت نخواهد کرد.
وقتی چنین محدودیتی با فقدان آموزش خویشتنداری و برنامهریزی قبلی توأم شود، در این صورت کودک، فردی تکانشی (impulsive)، بیتمایل به انتظار و تلاش برای بهدست آوردن خواستههای خود و بیزار از رعایت حقوق دیگران و در یک کلام، فردی بیبندو بار خواهد شد. عده کثیری از این قبیل بچهها بعد از اتمام دبیرستان دنبال مشاغلی خواهند رفت که بار مسئولیت کمتری داشته باشد. کاری که نیاز به مسئولیتپذیری را ارضا نکند احتمالاً بیگانگی و طردشدگی را در فرد افزایش میدهد و این احساس که جامعه او را از خود طرد کرده، ممکن است این حس را در او پدید بیاورد که او نیز به نوبهخود، دینی به جامعه ندارد. بارها دیدهایم دختران و پسرانی که سالها از سن بلوغشان گذشته و هنوز والدین به آنان اجازه مشارکت حتی در کارهای شخصیشان را نمیدهند. آنان مجاز نیستند رشته تحصیلی خود را انتخاب کنند، قادر نیستند به تنهایی برای خرید لباس خود بروند، محدودیتی در دخل و خرج شخصی خود ندارند، انتظارات آنان هیچ تناسبی با تواناییهای واقعی خانواده ندارد و با هنجارهای اجتماعی خود کاملاً بیگانهاند. بعد از چند دقیقه صحبت میتوان مشاهده کرد که آنان هیچ دلبستگیای به پدر و مادر و حتی خانواده خود ندارند؛ موجوداتی که تنها گرفتهاند و هیچگاه یاد نگرفتهاند در مقابل خدمات دریافتی تشکر یا عمل متقابلی انجام دهند. شاید از دیدگاه سادهلوحانه برای گریز از مسئولیت بتوانیم این نسل ناتوان را محکوم کنیم یا فرهنگهای بیگانه و ماهوارهها را مقصر بنامیم و مسئولیتهای انجام نداده را به دوش تهاجم فرهنگی و غیره بیندازیم؛ عملی که تا به حال انجام شده و هیچ سودی از آن نبردهایم ولی اگر بخواهیم صادقانه بیندیشیم تنها و تنها تربیت والدین، این نوجوانان ناتوان را به عرصه جامعه وارد کرده است.
تا زمان رسیدن فرزندمان به 18سالگی، او سالهای زیادی را تحت تربیت و راهنمایی ما گذرانده، برای دریافت مدرک تحصیلی کارشناسی از دانشگاه، تنها 2100ساعت حضور در کلاس درس و مطالعه خارج از کلاس و برای آموختن مهارتهای حرفهای، تنها نیمی از این زمان لازم است. برای یاد دادن کار و قدردانی به فرزند در منزل، بیش از 16برابر دانشگاه،زمان در اختیار داریم. برای استفاده مفید از این ساعات، چه برنامهای تدارک دیدهایم؛ رایانه، سیدیهای کارتون، مهدکودک؟ درباره زمانی که فرزندتان، به قصد شروع زندگی جدید و مستقل منزل را ترک میکند، بیندیشید. ما والدین تصور میکنیم او میتواند با تمام چالشهای زندگی کنار بیاید. آیا این امر بدون آموزش امکانپذیر است؟
هیچ وقت برای شروع آموزشهای مفید دیر نیست و این موضوع به سن و سال کودکتان ارتباطی ندارد شاید روشها و مشوقهای مورد استفاده تغییر کند. توجه شما به این مقوله نشاندهنده این مهم است که حال نیز در جست و جوی ایدههای بهتری برای پرورش فرزند خود هستید. نارضایتی از اشتباههای گذشته را یکسره فراموش کنید زیرا با برخورد صحیح، کودکتان داوطلبانه و با رغبت شروع به حرکت و پیشرفت خواهد کرد و مهارتهای لازم برای زندگی بزرگسالی در اجتماع را میآموزد و آگاهی بیشتری از ارزش اشیا و قدردانی گستردهتری از تلاشهای دیگران بهوجود خواهد آمد. به این ترتیب، شما نیز پاداش خود را دریافت میکنید زیرا بخشی از بار سنگین مسئولیت کاسته خواهد شد و در نتیجه، احساس ناخوشایند مورد سوءاستفاده واقع شدن برطرف میشود و وقت بیشتری برای کارهای مورد علاقه، در زندگیتان بهوجود میآید. از طرفی به سبب آمادهسازی فرزندتان برای زندگی در دنیای بزرگسالی، احساس موفقیت درونی خواهید داشت و بهخود میبالید. به پیشنهادهای زیر دقت کنید، شاید بتوانید به فرا خور حال خود چندتایی از آنها را آزمایش کنید؛ مطمئن باشید حداقل برای شروع مفید خواهد بود و برای ادامه مسیر راهنمایی خواهید شد چرا که «خود راه بگویدت که چون باید رفت» . والدین خوب کسانی هستند که بال پرواز و استقلال را آموزش دهند، نه برای حفظ هویت مرضی خود، کودک را وابسته بار آورند؛ چیزی که در جامعه ایرانی زیاد مشاهده میشود؛ جوانان 20ساله و بیشتری که هنوز کاملاً وابستهاند و اگر کوچکترین اعتراضی داشته باشند مورد بیمهری و تهدید واقع میشوند تا پدر و مادر دلیلی برای زندگی داشته باشند؛ «بچهام به من محتاجه! هنوز بلد نیست چهکار کنه! بیدست و پاست! ساده است و…»
گرداورنده : سارا گودرزی