یا با بر قراری دیکتاتوری در خانواده موفق به تربیت درست میشویم
خانوادهای كه تابع اصول دیكتاتوری است معمولاً رشد بچهها را محدود میسازد. در این خانواده یك نفر حاكم بر اعمال و رفتار دیگران است، این فرد غالباً پدر است. در بعضی موارد ممكن است مادر نقش یك دیكتاتور را در خانه اجرا كند. گاهی هم در اثر نفوذ دیكتاتوری، خواهران و برادران نسبت به كوچكترها با تحكم رفتار میكنند. در چنین خانوادهای فقط دیكتاتور تصمیم میگیرد، هدف تعیین میكند، راه نشان میدهد، همه باید مطابق دلخواه میل او رفتار كنند، او فقط حق اظهار نظر دارد و دستورات او باید بدون چون و چرا از طرف دیگر به معرض اجرا درآیند. برنامه كار خانه را افراد دیكتاتور تعیین میكنند و در كوچكترین عملی كه دیگران انجام میدهند دخالت مینمایند. تنها دیكتاتور از استقلال برخوردار است. ارزش كار دیگران به وسیله دیكتاتور تعیین میشود. او در كارهای خصوصی اعضا دخالت میكند و كار و تحصیل، وقت گردش و استراحت و خواب افراد را تعیین میكند. او میتواند از دیگران انتقاد كند ولی آنچه خود او انجام میدهد بدون چون و چرا باید مورد تأیید دیگران واقع شود. مصالح خانواده و اعضای آن را او تشخیص میدهد و دیگران باید نظر او را در این مورد قبول كنند.
در خانوادههای استبدادی، بر قدرت و احترام والدین بیش از اندازه تأكید میشود. در این نوع خانواده به فردیت اعضا توجه نمیشود و معمولاً همة افراد بدون قید و شرط از خواستههای والدین یا بزرگتر خانواده پیروی میكنند.
در این خانوادهها، كودكان از حقوق خاصی برخوردار نیستند و به آرزوها و خواستههای آنان چندان توجهی نمیشود.
در جوامع سنتی كه مستقل از علاقه فرد معمولاً عوامل اقتصادی و اجتماعی متعدد دیگری در تشكیل خانواده نقش تعیینكننده دارند و ساختار خانواده، سخت پدرسالاری و اجباری است، تنها مناسبات استبدادی و سلطهگرانه شكل میگیرد و جایی برای رشد شخصیت مستقل كودك باقی نمیماند. در این مناسبات سلسله مراتبی كه پدر در رأس هرم و فرزند مؤنث كوچك در تحتانیترین لایه آن قرار میگیرد، مادر موقعیتی دوگانه مییابد: رابطهای مبتنی بر تابعیت نسبت به پدر و رابطهای آمرانه نسبت به كودكان. در چنین خانوادهای احترام كودك به والدین از سر دوستی نیست بلكه بیشتر ناشی از ترس است. در نتیجه بین كودك و والدین، به ویژه پدر، فاصله میافتد. در این خانوادهها، كودكان و نوجوانان به شرط همنوایی با خواست والدین و تبعیت از آنهاست كه پذیرفته میشوند و مورد مهر قرار میگیرند و غالباً چه در خانواده و چه در جامعه، كودك فاقد شخصیت تلقی میشود و كمتر كسی برای او، خواستهها و شخصیتش احترام و ارزش قائل است. در چنین روابطی، كودك بارها به سادگی مورد ضرب و شتم و تنبیه بدنی قرار میگیرد و در جامعه هیچ حمایت رسمی و جدی برای دفاع از او پیشبینی نشده است. شعور كودك به هیچ گرفته میشود و مورد مشورت و پرسش قرار نمیگیرد. والدین مستبد بر خلاف والدین دموكرات، لزومی نمیبینند كه برای دستوراتی كه میدهند دلیلی ارائه دهند و به نظر آنان اطاعت بیچون و چرا یك فضیلت است. بعضی از والدین از سر خشم چنین روشی را در پیش میگیرند و بعضی دیگر نمیخواهند دردسر توضیحدادن و بحث و گفتگو را تقبل كنند. البته بعضی دیگر چنین میكنند و به این دلیل كه از این راه میخواهند به نوجوان یاد بدهند كه به «مراجع قدرت» احترام بگذارند. اشتباه این عده در این است كه ممكن است با این كار اختلاف را سركوب كنند امّا نمیتوانند آن را از بین ببرند و در حقیقت بیشتر به خشم نوجوان دامن میزند
گردآورنده : سارا گودرزی
سلام!
ممنون